سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده رو...

بابی انت و امی یا نائب المهدیبعد از مدتها...
اینکه وبلاگ پر مخاطبت را در بلاگفا رها می کنی و می آیی در اینجا می نویسی گواهی می دهد که چقدر در بین آن جمع سی - چهل نفره احساس غربت و خفگی می کنی...احساس خفگی می کنی که چرا نمی توانی از دردهایت بگویی...و حتی از آنها نام ببری...حتی با‏ آنکه همه ی آن دوستان را دوست می داری...گور پدر خود سانسوری...می خواهم داد بزنم...می خواهم از آقا بگویم...که چقدر دوستش دارم، که چقدر دوستش دارم، که چقدر دوستش دارم، که چقدر دوستش دارم، که چقدر دوستش دارم، دوستش دارم...دوستش دارم...دوستش دارم...کاش بشود عمری از آقا گفت...از این روزها و شب ها که کمیل و توسل می خوانم از این که حرف هایش را عملی نکرده ام، نشناختمش، و به ولایتش ایمان کامل پیدا نکرده ام تا بی چون و چرا اهل عمل شوم، پیش خدا و اهل بیت (علیهم السلام) شرمنده ام...یا فاطمه زهرا!...مادر جان!...ما را ببخشید سید علی تان و ولی مان را تنها گذاشته ایم!...اللهم عرفنی حجتک...!



  • کلمات کلیدی : مناجات، پیاده روی
  • نوشته شده در  یکشنبه 88/11/11ساعت  8:31 صبح  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    قابلیت ها را بنگریمبا اینکه دهانمان هنوز بوی شیر می دهد، این روزها زیاد به ازدواج فکر می کنم. پیش از نوشتن این مطالب نوشته بودم که غرب و تفکرات غربی دخلی در بحران مساله ازدواج در مملکت ما ندارد. اما در حال تدوین آن مطالب به نتیجه ی معکوس رسیدم. موضوع جوان و ازدواج در کشور ما دچار مشکلات و فسادهای فکری و عملی شده است. این در حالی است که خوشبختانه با توجه به فضای دینی و فرهنگی کشور و مردم ما، شیوه ازدواج به سبک غربی - که حالتی قراردادی و بدون تعهد شرعی و اخلاقی است - در بین ما جایی ندارد و نخواهد داشت. اما وقتی ما این مساله ی حساس و بسیار مهم را با سنت و دستورات اسلامی مقایسه می کنیم متوجه می شویم مادیگرایی ای که فرهنگ غرب به جان ما انداخته است و رسانه های عمومی و خصوصی ما به طور خواسته و نا خواسته این تفکر غلط را ترویج می کنند باعث این انحراف شده است. انحرافی که از آن سخن می گویم انحراف در فهم زندگی، هدف از ازدواج و انتخاب درست و عقلانی از طرف جوانان و اهمیت بیش از حد به مسائل مادی و حتی جایگاه اجتماعی - به بیش از حد توجه بفرمایید-توسط بزرگترها و متصدیان امر(!) است. سنت اسلام و بزرگان ما این نکته را نشان می دهد که بیشترین پیشرفت مادی و علمی انسان ها پس از ازدواج آنهاست. اما در جامعه ما این پیشرفت و جایگاه رفیع مادی و علمی را قبل از ازدواج می طلبند که البته توقعاتی که پیرامون جایگاه علمی می شود هم به مسائل مادی و پز و کلاس اجتماعی اش بر می گردد. و در کنار شخصیت،‏ معنویت و انسانیت؛ کمترین توجه و امتیاز را به قابلیت ها اختصاص می دهند. قابلیت هایی که مهم ترین و جاودانه ترین سرمایه جوانان است...

    ادامه دارد...



  • کلمات کلیدی : پیاده روی
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/10/29ساعت  1:17 صبح  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    تحجر اصیل!!!دمغ بود و گوشه ای نشسته بود. گفتم: چت شده...سرحال نیستی؟ گفت: سید!‏ تحجر بدنم کم شده! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: یعنی چی؟ خنده ای کرد و چشماشو بست و انگار که می خواست یک صحنه ای رو تصور کنه گفت: هوس کردم یه تسبیح بلند و گنده بگیرم. ریش هامم بلند تر کنم - اشاره کرد به سینه اش - تا اینجا...بعد بزنم تو فاز نماز و روزه و عزلت نشینی...
    تعجبم بیشتر شد. گفتم: تو که تا دیروز هوس روشنفکری کرده بودی...حالا چی شد؟ چشماشو باز کرد و گفت: آره...روشنفکری خیلی خوبه...ولی نه اون روشنفکری ای که الان مد شده ... من حاضرم بهم بگن متحجر ولی روشنفکر نگن! گفتم: چرا؟ گفت: بابا تحجر ما اصل و نسب داره. مثل روشنفکری بی پدر و مادر که نیست...همین کافیه...
    بعد از اینکه کلی خندیدم گفتم: یعنی چی بی پدر و مادر!؟ گفت: یعنی یه مشت آدم غرب زده که خیال می کنن اگر حرف گنده های خارجی رو بلغور کنن می شن روشنفکر. گفتم: نمی دونم...اینم معضلی واسه خودش. به آدمایی که قید و بند دینی ندارن و هر مزخرفی می گن،‏ می گن روشنفکر به شما بچه مذهبی ها هم که خیلی دینتون درسته، اما مشکل بعضی هاتون اینه که نمی خوایید جامعه تون درک کنید می گن متحجر... روشنفکری یعنی دینداری متعادل و به روز...نه از دین بزن و نه از به روز بودنت...
    و بعد دستش رو گرفتم و بلندش کردم: پاشو، پاشو بریم چایی ها رو بریزیم که الان روضه تموم میشه!



  • کلمات کلیدی : روزنوشت، پیاده روی
  • نوشته شده در  دوشنبه 88/10/28ساعت  1:8 صبح  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    اتاقم لحظه به لحظه نا مرتب تر می شود. و من هر لحظه نا امید از مرتب کردن این همه وسائل. وقتی نظم نباشد، خود به خود اعصاب نا آرامی دارم. البته طبیعی است... ما انسان ها طبیعتا عاشق نظم هستیم. چرا که خودمان جزئی از نظم نظام آفرینشیم. حوصله حرف حساب زدن ندارم. فقط می خواستم بگویم که گاهی اوقات طبیعت انسان با زندگی ما ناسازگار است. فکرش را بکن... از نظم در خانه گرفته تا استفاده از ساعت و ثانیه ها - که البته این ها امروزه شعاری بیش نیست - ! گاهی اوقات احساس می کنم که در هیچ یک از رفتار های روز مره خود نظم ندارم. به نظر من می شود انسان خودش را سازماندهی کند. می شود رفتار و افکارش را نظم ببخشد. مثلا در طول روز چقدر نگاه بیهوده داریم؟ یکی از مثال های بارزش خواندن تابلو ها و هر مزخرفی که روی در و دیوار باشد.... تا به حال دقت کرده ای که همین مزخرفاتی که می خوانیم قسمتی از ذهن ما را پر می کند و جز شلوغی این پیاده رو ذهن خاصیت دیگری ندارند... همه این درد ها به خاطر این است که از ظرفیت خود استفاده درست نمی کنیم...در واقع بی انظباطی در مصرف...  بهتر از بروم اتاقم را درست کنم...یا علی!



  • کلمات کلیدی : روزنوشت، پیاده روی
  • نوشته شده در  شنبه 88/10/26ساعت  10:52 عصر  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    پیاده رو شلوغ است. زن و مرد، خواهر و برادرانه از کنار هم عبور می کنند! عده ای هم می دوند...سر و صدای آدمها و ماشین ها اذیتم می کنند. کاش می شد زمان را متوقف کرد و از تک تک این آدم ها پرسید: به کجا چنین شتابان...؟!

    زندگی سخت شده است. و حتی مردن...مرگ هم پول می خواهم که اگر نداشته باشی هیچ بعید نیست که جنازه ات برای همیشه روی زمین بماند... زندگی سخت شده است. باید دوید. باید خورد تا خوابید و باید خوابید تا به راحتی دوید...و همین طور زندگی ادامه پیدا می کند تا زمانی که آنقدر درآمد ذخیره کرده باشی تا بشود با آن دو متر کفن و یک قبر نقلی،‏ آن هم در قطعه های بیابان نشین قبرستان خریداری کرد. آنگاه می توانی بمیری...به همین راحتی می شود تمام سیر زندگی خود را نوشت و دقت کرد...ما انسان ها ناخودآگاه نهیلیسم (پوچ گرا) شده ایم. درست از آن زمان که وارد چرخ زندگی می شویم و تمام آرمان هایمان را به گور می سپاریم، دیگر هدف والایی برای زندگی نداریم...به راستی ما را چه شده است که انسان بودن خود را فراموش کرده ایم؟



  • کلمات کلیدی : پیاده روی
  • نوشته شده در  شنبه 88/10/26ساعت  1:24 عصر  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    تو حس امید و ما بهانه ی غصه هایت... تو اشک شوق وصال و ما بی رمق برای یک نگاه... تو شفیع و ما بهانه اشک های دردهایت... تو زیبای پنهان و ما مست زرق و برق خود... تو منتظَر و حتی منتظِر و ما فقط مانع ظهور... وای بر ما...وای بر ما...وای بر ما! 



  • کلمات کلیدی : مناجات
  • نوشته شده در  شنبه 88/10/26ساعت  2:5 صبح  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    اللهم عرفنی حجتک...
    ازدواج 1
    تحجر
    ن ظ م
    شهر شلوغ
    تو و ما
    [عناوین آرشیوشده]